سرویس سیاست مشرق - محمود سریع القلم، استاد علم سیاست در دانشگاه شهید بهشتی، یکی از معدود چهره های اکادمیک حوزه علوم انسانی است که در سال های اخیر توانسته به عرصه عمومی راه پیدا کند و به یک «ویترین» برای علوم سیاسی با برداشت و تفسیری خاص، تبدیل شود. البته در این زمینه «صادق زیباکلام» هم دستی بر آتش دارد و یکی از مدعیان است؛ اما از قضا، یک نکته اشتراک مهم بین زیباکلام و سریع القلم وجود دارد و آن، تصویر و تصوّر بسیار ساده آن دو نسبت به دنیای مدرنِ تحت سیطره لیبرالیزم است.
محمود سریع القلم اتفاقا زمانی در عرصه عمومی مطرح شد که در نگاهی «متفرعنانه» هر گونه مداخله مستقیم «توده»های مردم در سیاست را زیر سوال برد و اظهارنظر سیاسی را برای قشر محترم «راننده تاکسی» ممنوع اعلام کرد! او که زمانی در سال ۹۲، به عنوان مشاور سیاسی رییس جمهور روحانی مطرح بود، به واسطه همان اظهارنظر، جنجالی شد و کار به جایی رسید که «حسام الدین آشنا»، مشاور فرهنگی روحانی، مجبور شد قضیه مشاورت او را انکار کند.
جالب این جاست که بنا به برخی گزارش ها، صادق زیباکلام همزمان با پیچیدن خبر مشاورت سیاسی سریع القلم برای روحانی، در محافل همکاران و دانشجویان، از روحانی گلایه کرده بود که چرا سریع القلم را بر او ترجیح داده است. با وجود انکار «آشنا»ی دولت، طبق برخی گزارش ها، سریع القلم ارتباط نزدیکی با رییس جمهور دارد و یکی از تاثیرگذارترین افراد به لحاظ فکری بر روحانی است، به نحوی که شماری از ناظران، مطرح شدن بحث «برجام منطقه ای» و امثال آن را توسط رییس جمهور، به نفوذ فکری سریع القلم نسبت داده اند. البته سابقه این همکاری و دوستی، به زمان ریاست حسن روحانی بر مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت بر می گردد که سریع القلم مدیر یکی از کارگروه های آن مرکز بود.
محمود سریع القلم، که بعد از پایان دوره متوسطه به آمریکا رفت و کل دوران تحصیلات کارشناسی و تحصیلات تکمیلی را در دانشگاه های این کشور گذراند، بعد از بازگشت به ایران به برخی مراکز فکری و سیاستگذاری حکومت هم راه پیدا کرد. حتی بنا به روایتی، او در دوره ای در کنار حسین بشیریه، استاد علوم سیاسی دانشکده وزارت اطلاعات هم بوده است.
در بررسی مکتوبات و مصاحبه ها و درسگفتارهای این استاد علوم سیاسی، یک کلیدواژه اصلی وجد دارد که باقی حرف های او، در واقع تفصیل و تشریح همین کلیدواژه است: توسعه سیاسی.
به واقع سریع القلم به خودی خود حرف جدید یا نسخه اختصاصی در علوم سیاسی ندارد و آن چه می گوید، ترجمه و باز-گفت همان نظریه هایی است که توسط اندیشمندان و دانشوران مکتب «توسعه» از اواسط دهه ۱۹۶۰ به این سو در غرب گفته شده است. در زمان آغاز طرح این نظریه توسط «والت ویتمن روستو» و «آبرامو فیمو ارگانسکی»، هدف نهایی، ایجاد یک الگوی بدیل در برابر مکتب اقتصاد سوسیالیستی بلوک شرق( موسوم به «راه رشد غیرسرمایه داری») در کشورهای جهان سوم بود. البته این نظریه با گذشت زمان و بروز رخدادهایی چون فروپاشی اتحاد شوروی، توسط اندیشمندان مختلف غربی، به ویژه «ساموئل هانتینگتون»، تحولاتی را متناسب وضعیت کلی دنیا (مثلا تبدیل جهان دو قطبی به یک قطبی) از سر گذراند. اکنون چند سالی است که آخرین ورژن این مکتب فکری، به نام نظریه «حکمرانی خوب» به محافل دانشگاهی و سیاسی کشورهای در حال توسعه تزریق شده است. در کشور ما، به واسطه سلطه تفکرات ترجمه ای غربی(آن هم عمدتا از نحله نولیبرالیسم)، بحث نظریه های توسعه و حکمرانی خوب، به اسّ و اساس کلاس های درس سیاست تبدیل شده است.
به دلایل متعدد و بر اساس تحلیل های متقن، هدف نهایی از بحث «حکمرانی خوب»، ایدئولوژی-زدایی از حکومت ها در سرتاسر دنیا و تحمیل بی چون و چرای «لیبرال دمکراسی» در همه شوون آن ها است. این نظریه به قدری به لحاظ سیاسی برای آمریکایی ها و نظام سلطه اهمیت دارد که پذیرش و اجرای مبانی آن، تقریبا بی کم و کاست، جزو پیش شرط های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی برای ارائه تسهیلات و کمک های مالی به کشورهای در حال توسعه است. طرفه آن که، معروف ترین کتاب سریع القلم هم که معمولا به عنوان منبع درسی در دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد علوم سیاسی در دانشگاه های کشور تدریس می شود، «عقلانیت و توسعه یافتگی ایران» نام دارد که چیزی جز بازنشر افکار نظریه پردازان غربی مفهوم توسعه نیست. اما فصل چهارم این کتاب که اولین بار در سال ۸۶ منتشر شد، از این لحاظ اهمیت قابل توجهی دارد که بسیاری از تفکرات دولتمردان کنونی ما به نوعی تاثیرگرفته از این فصل هستند. سریع القلم، در این فصل تلاش می کند تا دستورالعمل های صندوق بین الملی پول و بانک جهانی را به صورت نسخه ای برای جمهوری اسلامی در بیاورد که اس و اساس ان «ایدئولوژی زدایی» از ساحت حکومتداری و رسیدن به همان معیارهای «حکمرانی خوب» مطلوب نولیبرالیزم جهانی است.
در یک کلام، سریع القلم در این فصل از کتاب خود نسخه «ترکیه» شدن ایران را ارایه می کند. بگذریم از این که، این استاد دانشگاه بهشتی که زمانی با مناسبت و بی مناسبت، الگوی ترکیه را مثل چماق بر سر " این ایرانی های جهان سومی" می کوبید، بعد از رویدادهای یکی دوساله اخیر ترکیه و ظهور پدیده «اردوغانیزم»، ترجیح داده خود را به آن راه بزند و دیگر صحبت از آن الگوی آرمانی «توسعه یافتگی» به میان نیاورد. علی ایّ حال، باید به این کتاب و تاثیرات ان بر شکل گیری ذهنیت شماری از دولتمردان ما، به طور مجزا و در مجالی دیگرپرداخت.
او اخیرا در یادداشتی در وبسایت خود با عنوان «آیا کشور ما مدرن می شود؟»، چنان «تقدیس نامه ای» درباره انسان مدرن می نویسد که نعوذ بالله آدمی یاد اوصاف پیامبران الهی می افتند:
و از اتفاق، همین توصیف اغراق آمیز و تخیلی از «انسان مدرن»، به خوبی و روشنی میزان سطحی و عوامانه بودن درک ایشان را نشان می دهد. در واقع، این طرز تلقی از مدرنیته و انسان مدرن، دهه هاست که حتی در خود غرب هم منسوخ شده است. اسطوره فضیلت «انسان مدرن» که زمانی در اواخر قرن ۱۹ میلادی، نویسندگان و متفکران زیادی را به نوشتن متون ستایش گرانه و تقدیس گرانه نسبت به دنیای آینده و مدرنیتهی در حال ظهور سوق داده بود، با وقوع جنگ جهانی اول به بایگانی تاریخ رفت. همان انسان مدرنی که آن همه درباره آن مدیحه سرایی شده بود، با ابزارهای جنگی مدرن، بر سر مساله ای کاملا قابل حل، جنگی جهانی به راه انداخت که در آن، میلیون ها جوان اروپایی و غیراروپایی به خاطر هدفی که دقیقا معلوم نبود چیست، یکدیگر را کشتند.
جنگ اول جهانی در قاموس تاریخ بشر، «بیهوده ترین» جنگ تمام دوران نام گرفت. سرخوردگی شدید جوانان اروپایی از ترکیدن بادکنک اسطوره «انسان مدرن» و فشار وحشتناک نهیلیسمی که «تجربه باوری» و «خداناباوری» افراطی بر غرب تحمیل کرده بود، منجر به سر برآوردن فاشیسم شد که با قرار دادن تقدیس «نژاد» و قوم گرایی به جای خدایی که به تعبیر نیچه "مرده بود"، فاجعه ای صدها بار خونین تر و مهلک تر از جنگ اول جهانی را رقم زدد که با بخار شدن صدها ژاپنی با بمب اتمی «انسان مدرن» از نوع آمریکایی پایان گرفت. محض اطلاع سریع القلم عرض می کنیم که اصولا ظهور اندیشه «پست مدرنیزم» در اروپا، در واکنش به فجایع دو جنگ جهانی مدرن و مواجهه با «تلخی های تراژیک» مدرنیته صورت گرفت که خود مبحث مفصلی است که در این مقال نمی گنجد.
به هر حال، سریع القلم در واقع هیچ چیز جدیدی(به تاکید می گوییم هیچ) به ترجمه همان اندیشه ها اضافه نمی کند و صرفا فاکتورهای مورد تاکید آن مکتب فکری را، حتی بعضا بدون تحلیل و تفسیر و به صورت توصیه و حتی نوعی از آمرانگی، به عنوان نسخه عملی به مخاطب ایرانی ارایه می دهد. یکی از کنش های قلمی محبوب این مشاور سیاسی بزرگان!، یادداشت هایی با مطلع «سی ویژگی....» درباره موضوعات مختلف است که محور مشترک آن ها، القاء نوع ایده آل از «انسان» به تفسیر خود سریع القلم است.
جدای از فرم به شدت ژورنالیستی و عوامانه این یادداشت ها که انسان را به یاد کتاب های روانشناسی عامه پسندی چون «قورباغه ات را قورت بده» و «چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد»، «رازهای موفقیت» و «مردان مریخی، زنان ونوسی» می اندازد، نبود هیچ گونه استدلال و پشتوانه نظری در ارایه این اصطلاحا «کلیدهای» موفقیت توسط دکتر سریع القلم است. برای مثال او در «سی ویژگی افراد ضعیف»، هیچ فکت یا آمار یا تحقیقی ارایه نمی دهد که چرا و بر چه مبنایی این ها ویژگی های آدم ضعیف است. یا در «سی ویژگی برای سیاستمدار» معلوم نیست که با چه متر و معیار و بر اساس چه مکتب فکری چنین فهرستی را ردیف کرده است و مثلا برای چند نفر از افراد در اقصی نقاط دنیا این امکان وجود دارد که "قبل از رسیدن به قدرت، حداقل به چهل کشور سفر کرده باشد" یا "قبل از آنکه به قدرت برسد، در حد معمول، خوب زندگی کرده باشد"(خوب زندگی کردن یعنی چه؟) یا ".حداقل ۲۰۰ بیوگرافی خوانده باشد" یا ". پدر و مادر اصیلی داشته باشد"! یا "توجه به زیبایی ها اعم از طبیعت، رنگ های شاد، لبخند، محبت، جزئی از زندگی روزانه او باشد" و امثال این عبارات انتزاعی که شاید فقط برای نیم درصد مردم هر جامعه مهیا باشد. این ها بیشتر به کار یک استاد دانشگاه ثروتمند با داشتن یک عقبه ثروتمند در پشت سر می آید که آن اندازه وقت و فراغت دارد که شبانه روز نظریه های محیرالعقول صادر کند و سالی چند مسافرت خارجی برود و در حالی که فقط یک استاد دانشگاه است، ۱۴ سال پشت هم به مهم ترین اجلاس اقتصادی دنیا(که با حضور قدرتمندترین چهره های سابق و لاحق عرصه سیاست و اقتصاد دنیا برگزار می شود) دعوت می شود.
او همانند کسانی هستند که بدون داشتن یک روز سابقه اجرایی، صرفا برای همه امور نسخه های شیک و مد روز می پیچند، بی آن که ذره ای از پیچیدگی ها و دشواری های طاقت فرسای اداره حکومت آگاه باشند. آقا سریع القلم زمانی که در نوجوانی در ایران بود به پشتوانه خانواده ثروتمند خود در بهترین مدارس ایران درس خواند. بعد بلافاصله راهی آمریکا شد و در آن جا هم در بهترین دانشگاه های ان کشور تا مقطع فوق دکترا درس خواند. بعد هم که به ایران آمد با کار شیک استادی دانشگاه و کار در مراکز بی دغدغه مطالعاتی چون مرکز تحقیقات استراتژیک، فرصتی برای آشنایی عینی با گوشه و کنار و معضلات و دشواری های واقعی پیش روی کشورش نداشت. اگر سریع القلم، یک صدم وقتی را که صرف رفتن از این پایتخت غربی به آن پایتخت غربی و محافل آکادمیک و سطح بالای نخبگانی غربی گذاشته، برای سفر به اقصی نقاط ایران، یا حتی همین شهرک های اطراف تهران می گذاشت، نسخه هایی که می پیچید و راه حل هایی که تجویز می کرد، این اندازه «لوکس» و «نیم درصدی» نبود.
دنیا به تر و تمیزی و سرسبزی خیابان های پهن و آراسته نیاوران و زعفرانیه در تهران، هلند پارک و کنزینگتون در لندن و کارتیه لاتن و مون پارناس پاریس نیست. واقعیت دنیا همان یک میلیون کودک معصوم و بی گناه یمنی هستند که در «قرن بیست و یکم» در اوج سیطره مدرنیته در معرض قحطی و «وبا» هستند، بی آن که یک نفر در «مجامع بین المللی» مورد تقدیس جناب سریع القلم بپرسد: به کدامین گناه....از بزرگ ترین زندان «سرگشاده جهان» یعنی غزه هم حرفی نمی زنیم، چرا که امثال سریع القلم این ها را «پروپاگاندای» حکومت ایران می دانند. اما کاش ایشان یک بار هم که شده، وقتی به لندن می روند، به جای این که در گالری «تیت مدرن» در حاشیه رود «تیمز»، مقابل تابلوهای پست مدرن «ریچارد دَنیلز» و «فیلیپ گاستون» به تعمق فلسفی بپردازد، یا در کافی شاپ لوکس «استارباکس» در «همر اسمیت» نوشیدنی میل کنند، سری به محلات «پِکهَم»، «ادمونتون»، «بریکستون»، «استاکوِل»، «تاتنهام» و ......هم بزنند، مناطقی که خیلی از شب ها گشت های پلیس لندن هم به سختی جرات ورود به آن ها را پیدا می کند. یا این بار که به نیویورک رفتند، سری هم به «برانزویل»، «هارلم شرقی»، «فورت گرین و چلسی هیلز»، «هانتز پوینت»ئ بزنند یا حتی دم غروب به همان «گرینویچ ویلج» معروف بروند تا ملاحظه کنند که در پس زرق و برق «منهتن جنوبی» چه منجلابی از فقر، دزدی، فحشاء، تجاوز و خشونت های سنگین خیابانی وجود دارد.
.......
اما آن چه که ما را واداشت این تعریض اجمالی را به جناب دکتر سریع القلم وارد کنیم، اخرین مطلبی است که از او در پایگاه اینترنتی رسمیش انتشار یافته است، مطلبی با عنوان : «آیا سیاست خارجی ما موفق است؟»
این یادداشت، با وجود کوتاه بودن، شامل کدها و اشارتی است که خواندن آن، می تواند به روشن شدن ابهامات درباره سرمنشاء اتخاذ برخی رویکردها و تصمیم ها توسط دولت محترم در موضوعاتی چون FATF، سند ۲۰۳۰ و بحث برجام های ۲ و ۳ کمک کند. البته لازم به ذکر است که در عنوان این مقاله، منظور«استاد» از سیاست خارجی «ما»، نه سیاست خارجی ما به مفهوم دولت جمهوری اسلامی(government) که منظور سیاست خارجی نظام جمهوری اسلامی به مفهوم کل حکومت (state) است. او ابتدا تصویری اجمالی از وضعیت سیاست خارجی جمهوری اسلامی در مقطع کنونی ترسیم می کند:
" سیاست خارجی فعلی ما در دو موضوع خلاصه می شود:
۱-تکذیب روزانه آنچه دیگران ما را بدان محکوم میکنند؛
۲-اتخاذ یک حالت تدافعی نسبت به نیات و اهداف کشور."
و نتیجه می گیرد: " این راهبرد ما را به تعامل سازنده و سرمایهگذاری مستقیم خارجی هدایت نمیکند. نظام بینالملل فعلی اولاً ماهیت تجاری، اقتصادی و تولیدی دارد و ثانیاً پر از فرصت است. دولتها و بنگاهها برای سرمایهگذاری در کشورهایی که ثبات در سیاست خارجی، سیاست گذاریها و نظام اداری نداشته باشند، ریسک نمیکنند."
به عبارت دیگر، جناب سریع القلم این میزان از همراهی دولت محترم و دوستان خود در وزارت خارجه را با غرب، تعهد و پایبندی سفت و سخت به برجام علی رغم نقض عهدهای مکرّر طرف مقابل، گشایش بازارهای پرسود در صنعت خودرو، ریلی و به ویژه هواپیمایی به روی غربی ها و به ویژه فرانسوی ها و مواردی از این دست را کافی نمی دانند و باید از منظر ایشان، کارهای دیگری صورت بگیرد تا خارجی ها لطف کرده و در بازار اقتصادی ۸۰ میلیونی ما سرمایه گذاری کنند. اما راه حل از منظر جناب ایشان چیست؟
" به نظر میرسد کشور نیاز به فاصله گرفتن از کانون مدارهای حساسیت آمریکا را دارد. در داخل کانون مدارهای حساسیت آمریکا بودن، کشور را در سطح حفظ امنیت ملی نگه میدارد؛ وضعیتی که بسیاری از کشورهای منطقه را خوشحال میکند زیرا فرصت پرداختن به اقتصاد ملی، تعامل سازنده و افزایش ثروت ملی را از ما میگیرد. بدون سرمایه و امکانات، فرهنگ و تمدن نیز رو به افول می روند. آحاد جامعه هم مجبور میشوند در حد بقا زندگی کنند."
اما ایشان احتمالا مصلحت نمی بیند که این «کانون مدارهای حساسیت امریکا» را که ما " باید از ان خارج شویم" به زبان بیاورد تا حساسیت هایی را ایجاد نکند اما می توان حدس زد که منظور از این کانون مدارهای حساسیت چیست، چرا که دانلد ترامپ و رکس تیلرسون کار را راحت می کنند و به صراحت می گویند که از ایران چه می خواهند.
خروج از کانون مدارهای حساسیت امریکا یعنی، آزمایش های موشکی تعطیل؛ یعنی، پرتاب ماهواره بر سیمرغ تعطیل؛ یعنی حمایت از محور مقاومت، تعطیل؛ یعنی همان طور که رکس تیلرسون به صراحت گفته، ایران باید نیروهایش را از سوریه بیرون ببرد و بعد از ۶ سال صرف خون و جان و مال، دودستی بازی را به آمریکا و شرکای منطقهایش واگذار کند؛ یعنی، کشتی های کمک رسانی که به یمن «نمی فرستادیم»، باز هم نفرستیم؛ یعنی، با پذیرش پروتکل های FATF کل نظام مالی کشور را زیر ذره بین دشمنان کشور ببریم تا هرگونه کمک ما به گروه های مقاومت زیر رصد برود و ضربه بخورد؛ یعنی، با پذیرش و اجرای سند ۲۰۳۰ فرهنگ «آموزش دفاعی»، «شهادت طلبی» و «جهاد» را از کتاب های درسی حذف کنیم تا شهروندانی خوب و «رام» برای نظام سلطه تربیت کنیم؛ یعنی، بر سر مساله حقوق بشر کوتاه بیاییم و قاچاقچیان را اعدام نکنیم، برای همجنسبازی حرمت قایل شویم، به کودکانمان از سنین پایین آموزش های جنسی بدهیم و دست فرقه های ضاله و استعمار-ساخته مثل بهاییت، عرفان حلقه و .... را برای تبلیغ باز بگذاریم.......و در یک کلام، «جمهوری اسلامی» به نام باقی باشد، ولی به محتوا، دیگر جمهوری اسلامی نباشد.
جا دارد که این سوال را از این استاد دانشگاه بپرسیم که به راستی چرا، طبق گفته بسیاری از تحلیل گران و کارشناسان آمریکایی(و همان طور که خود سریع القلم در یکی از یادداشت هایش اشاره کرده) «جمهوری خلق چین» مهم ترین هماورد نظامی و اقتصادی آمریکاست، قدرت هسته ای است، در شورای امنیت حق وتو دارد و ......هیچ گاه هدف دشمنی عیان و صریح دولتمردان آمریکا قرار نمی گیرد؟ چرا در طول حدود ۴۰ سالی که از عمر جمهوری اسلامی می گذرد، همچنان نوک پیکان همه تبلیغات منفی رسانه ای، کنش های سیاسی و دیپلماتیک و حتی تهدیدهای نظامی آمریکا متوجه موجودیتی به نام جمهوری اسلامی است که به زعم امثال سریع القلم، یک کشور «جهان سومی» و عقب مانده است که تازه امثال سریع القلم باید به مردم آن اهمیت «حمام رفتن» و امثال این ها را یادآوری کنند و هنوز «مدرن» هم نشده است؟ چرا همه قدرت های جهانی باید بسیج شوند تا جلوی «هسته ای» شدن این «جمهوری اسلامی» را بگیرند؟ چرا در حضور ارتش های قدرتمند چین و روسیه، که هر دو رقابت های استراتژیک با ارتش ایالات متحده دارند، این «سپاه پاسداران» ایران است که مهمان همیشگی فهرست های تحریم آمریکا و متحدان غربی ان است؟ کدام دارایی جمهوری اسلامی ایران آن را در چشم ایالات متحده و شرکایش این چنین خطرناک جلوه می دهد؟ و آن ها دقیقا به دنبال حذف چه چیزی از جمهوری اسلامی هستند تا آن را خنثی و بی خطر کنند؟